خاطرات نوروزی
بالاخره مهمان های نوروزی ما(خاله هایم)هم به خانه ی ما آمدند وقتی مهمانان رسیدند من به مادرم درپذیرایی کمک کردم وبه بچه هایشان اسباب بازی می دادم و تا سرگرم بشوند من به همراه علی ومحمد(پسرخاله هایم) رفتیم سر پله و راجع به نرم افزارها وبازی های گوشی وتبلت صحبت می کردیم بعد ازخوردن شام پدرم به خاطر اینکه عروسی در پیش بود؛ آهنگ گذاشت ومن و علی و محمد کردی رقصیدیم
ترجمه قرآن مرحوم محمدمهدی فولادوند به زبان فارسی از ممتازترین ترجمه های پنجاه سال اخیر از قرآن معرفی شده است.
محمد مهدی فولادوند نویسنده، مترجم، قرآنپژوه و ادیب ایرانی، نوه آیتالله العظمی حاجیآقا محسن اراکی و فرزند مرحوم حسین بختیاری، اول دی سال 1299 هجری شمسی در اراک متولد شد.
وی در سن 12 سالگی به تهران آمد و در سال 1318 از مدرسه دارالفنون تهران دیپلم ادبی گرفت و برای ادامه تحصیل به دانشکده حقوق دانشگاه تهران رفت.
فولادوند در شهریور 1329 عازم فرانسه شد و درمدت 14سال در پاریس در دانشگاه سوربن در رشته ادبیات، هنر، فلسفه و زبان شناسی عرب تحصیل کرد و رساله دکتری خود را که درباره عمر خیام بود در خارج از دانشگاه چاپ کرد.
وی در سال 1344 شمسی به عنوان عضو دائمی انجمن نویسندگان فرانسهزبان و عضو وابسته انجمن شعرای فرانسه برگزیده شد. در آبان سال 1344 شمسی به تهران بازگشت و در اکثر دانشگاهها و موسسات آموزش عالی کشور از جمله هنرکده هنرهای دراماتیک و هنرهای زیبای تهران و مدرسه عالی ادبیات و زبانهای خارجه علوم تربیتی به تدریس دروس مختلف فسلفه، زیباشناسی، ادبیاتفرانسه، تاریخ مذاهب، فرهنگ و تمدن پرداخت.
در سال 1324قدیمیترین انجمن فسلفی توسط وی در تهران تشکیل شد. وی یکی از اعضای برجسته انجمن فلسفی ایران و علوم انسانی (وابسته به یونسکو) بود.
فولادوند ضمن آشنایی عمیق و تسلط وافر بر زبانهای فرانسه و عربی و آشنایی با زبان انگلیسی و مقدمات چند زبان دیگر اروپایی، دارای مجموعه آثاری بیش از 40 مجلد کتاب است.
ترجمه قرآن کریم وی به زبان فارسی جزء ممتازترین ترجمههای 50 سال اخیر معرفی شده و جایزه و 5 لوح تقدیر بدست آورد. آثار فرانسه وی مورد تقدیر ژنرال دوگل، شوایستر، فرانسوا موریاک، هانری، دمتنرلان، ژان ککتو و آکادمیهای فرانسه، سوئیس و کانادا واقع شده است.
وی در زبان فارسی به مهدا تخلص دارد و دیوان اشعار فارسی او به حدود بیست هزار بیت و به زبان فرانسه هفتصد صفحه میرسد. فولادوند در کتابی که چندین دهه قبل درباره خیام نوشته بود مقبره این شاعر را به کلاهکهای چاههای نفت تشبیه کرد و معتقد بود مزار بسیاری از شاعران و نویسندگان در ایران به لحاظ زیباییشناسی جذاب نیستند.
محمدمهدی فولادوند در چند سال آخر زندگی، بر اثر سکته مغزی قدرت تکلم و نیروی حافظه خود را از دست داده بود. وی 15 مرداد 1387 به علت کهولت سن درگذشت.
برخی از آثار محمدمهدی فولادوند:
ترجمه رباعیات عمرخیام،1960 (به فرانسه)
منتخب اشعار و نوشتههای فرانسه، 1963 (به فرانسه)
در جست و جوی زیبایی (به فرانسه)
سنفونیها (به فرانسه)
زن در اندیشه خدا
نخستین درس زیباییشناسی
چگونه قرآن را به فارسی ترجمه کنیم
رهایی از گمراهی
ترجمه کتاب الحدود ابنسینا
انسان مسوول و تاریخساز، ترجمه از عربی
آفرینش هنری در قرآن
از ژرفای قرآن
قرآن و نسل امروز
نقدی بر مارکس
خدا را دیدم، ترجمه از عربی
سفری از شک تا ایمان، ترجمه از عربی
ترجمه برخی از ادعیه و دعای کمیل به فرانسه و فارسی
فرهنگ فرانسه به فارسی
ترجمه قرآن به فارسی (ترجمه دقیق)
صلح و شمشیر ،حمایت از صلح و همزیستی مسالمت آمیز (به فرانسه)
ترجمه دقیق مادام بوواری
حافظ دلها
اپرای آفرینش، به 5 زبان
ترجمه دعای کمیل (به فرانسه)
در حریم نور، 2جلد
پیشوای چهره برخاک سایندگان (ترجمه صحیفه سجادیه)
خیام شناسی
ترجمه جدید نهج البلاغه
حافظ در آستان وحی
ترجمه تئاتر در ایران(به فرانسه)
به نام خدا
به خاطر اینکه سالروز شهادت حضرت زهرا(س) در روز13 به در بود ما با خاله هایم قرار گذا شتیم همگی یک روز زودتر به طبیعت برویم
روز دوازدهم فروردین وسایل هایی که نیاز داشتیم توی کیف ها گذاشتیم وبه سمت دره تخت راه افتادیم روستایی بسیار زیبا وسرسبز و رودی پرآب که از وسطش میگذره ومناظر رشته کوهای اشترانکوه به خوبی از آنجا معلوم است وتقریبا نزدیک کوه سن بران.تقریبا بعد از نیم ساعت رسیدیم. آن جا خیلی هوا سرد بود وباد شدیدیی وزید و من از پدرم کاپشنم را گرفتم وپوشیدم و وسایلمان را آوردیم بعداز پهن کردن زیر انداز من با پسرخاله هایم رفیتم وبازی کردیم ؛عمویم تقدادی ترقه سوتی اورد وچون زمین خیس بود ومانع آتش سوزی میشد وپدرم مواظبمان بود ما ترقه بازی کردم. موقع بازی حواسمان به طبیعت ودرختها بود بود شاخه ای را نشکستیم,گل یا حیوانی را نیز اذیت نکردیم. بعداز بازی همگی در چادر غذا خوردیم وبعداز غذا زباله ایی که برای محیطضرر داشت را جمع کردیم ودر پلاستیکی ریختیم در سطل زباله ای که انجا گذاشته بودند انداختیم ومیوه ومقداری غذا یی که مانده بود برای بقیه حیوانات گذاشتیم.......
جای همگی خالی!
به نام خدا
یکی بود یکی نبود غیر از خدا هیجکس نبود
یک دختری در جنگل همراه مادرش زندگی می کرد و به خاطر شنل قشنگی قرمزی که داشت به دختر کوچولو می گفتند شنل قرمزی . یک روز مادر بزرگ اش مریض شد و مادر شنل قرمزی کار زیادی داشت ونتوانستبه مادر بزرگ سری بزند مادرشنل قرمزی فکری کرد و گفت من خوراکی ها را آماده می کنم وتو اینهارا برای مادربزرگت ببر و شنل قرمزی گفت باشه سبد و شنل اش را برداشت خدا حافظی کرد و رفت.یکدفه شنل قرمزی نگاهش به گل های قشنگ افتاد وگل ها را چید وخواست بره که آقا گرگه سر راهش رو گرفت آقا گرگ گفت:با این عجله کجا می ری؟ توی دستت چیست؟ شنل قرمزی باترس گفت:خوارکی.می خواهم ببرمشان به خانه مادر بزر گ ام.آقا گر گ یک نقشه سرش افتاد وگفت باشه.ترس نمی خواهم تو را بخورم. برو . گرگه باخودش فکرکرد گفت خب من خانه ی مادر بزر گ شنل قرمزی می دانم کجا است الان زود میروم به خانه ی مادر بزرگ حرکت کرد سمت خانه رسید و در زد مادر بزرگ گفت:شنل قرمزی بیا در باز است بیا بفرما نوه ی قشنگ ام بیا تو و آ قا گرگ پرید و مار بزرگ را خورد و سریع رفت لباس های مادر بزرگ راپوشید و بعد از چند دقیقه شنل قرمزی امد و
شنل قرمزی گفت:مادر بزر گ من هستم در را باز کنید
اقا گرگ گفت:در را باز است بیاتو
شنل قرمزی گفت سلام و برایتان خورا کی اوردم شنل قرمزی چند تا سوال پرسیدگفت چرا صدایان کلفت شده است؟گرگ گفت:به خاطر اینکه مریض شدم
و گفت:چرا دندان هایتا ن تیز و تر سناک است و گرگ: به خاطره این تورا بخورم و شنل قرمزی جیغی کشید وگرگ شنل قرمزی را خورد .
نجار توی جنگل بود و داشت در خت ها قطع می کرد و روی الاغ ها می گذاشت صدا را شنید و فهمید گرگ رفته خانه ی مادر بزرگ و مرد درحالی که تبر دستش بود سوار الاغ ها شدوسریع رفت به سمت خانه مادربزرگ و شکم اقا گرگه را پاره کرد ومادربزرگ وشنل قرمزی را بیرون کشید وهمه با خوشی خورا کی هارا خوردند